۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

شهر دست نیافتنی 
  
شهر دادهای من
خسته ام از بیدادها

۵ نظر:

معمولیات گفت...

هی رفیق!
برای من پاریس بیشتر شهر مرفه هایی ست که خیلی شیک به معنای زندگی فکر می کنند . گمانم اگر از پاریس سارتر و چند تای دیگر را بگیریم هیچ چیز دیگری نداشته باشد .

درباره ی من و آینه هم بگویم . یک مسئله ی گنگی از تو در من هست . اینکه ملال توی نوشته هایت گنگ است . شاید خودت هم ماهیت رنجت را نمی شناسی . یعنی رنجوری ولی نمیدانی ریشه ی ترس ات واقعا چیست . البته شاید نمی دانم .

اگر ایرادی نداشته باشد می خواهم بیشتر از من حقیقی ات بدانم . یعنی یک چیزهایی از جفراتفیای که تجربه کردی . محل زندگی و تحصیل و یک بیوگرافی ای چیزی . اگر ممکن است اگر نه که ما به همین کولیه توی این نوشته ها قانع ایم!
برقرار باش رفیق!

معمولیات گفت...

ببخشید ریشه ی رنج نه ترس

Unknown گفت...

:)
مرسی
دوگار هم به این دوگانگی پاریسی اعتقاد داشت انگار .
من همین کولی ام چیزی بیشتر ازش نیستم دوست من .

معمولیات گفت...

من معتقدم آدمها هیچ وقت نمتونن اونی باشن که هستن، هیچ وقت لیدا!

Unknown گفت...

بلی آدمها اونی نیستن که هستند اونی هم نیستن که باید باشند اینرا خودم به دوستان میگفتم برای همینه مخفی میشیم