۱۳۹۴ شهریور ۲۸, شنبه

داستان کوتاه خصم سیاسی ِ نوشیج قسمتی از گذشته یک سردبیر تنها روزنامه محلی است که در واقع روزنامه نگاری نمیکند بلکه به لطف دست به قلم بودنش کلاژی داستانی از ادبیات،سیاست، هجو و جامعه شناسی و اقتصاد و حتی تبلیغات  خلق میکند. در جامعه ای که شخصی که دغدغه خودرا فرهنگ قرار میدهد زمانی که نه  تنها  فقط دست به سانسور بزند ناخودآگاه دروغ همراه سانسور پیش خواهد رفت. موفقیت امیز باشد یا نه شجاعت کاذب و اعتماد به نفس، درد نان و نگاه از بالا سبب میشود که راوی مقاله ای را صرفاً  تحت تاثیر عناوین برجسته ای و جملات فصیح دیگران نوشته و تشویق خوانندگان بیچاره حاصل از آن اورا بسیار از عاقبت بعد از آن بترساند که مبادا شهید راه صداقت پنهانش شود.
اینجا از قشری از جامعه سخن نمیگوییم. فردی بر اندیشه دست چندم خود دست برده و ان را معیار میکند. دروغ میگوید و افتخار میکند و گهگاهی گل کوچکش به دروازه میخورد و به خاطر اینکه دنیای سفید و سیاهی که در ان نقشش را اجرا میکند لطمه ای نبیند به سردسته اوباش تبدیل میشود.
چه قدر مشابه حال ماست و چقدر تاریک دیده میشودحال ما.

۱۳۹۴ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

"هگل میگوید فقط وقتی که هوا تاریک است جغد مینروا به پرواز در میاید."


میدانم که بدون شک مجموعه ی چیزی که زندگی می نامیم اَش فقط در شرایط نابودی قابل درک است.