۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است

دستهایم خالی بود.
ایینه رو پاک کردم انقدر کثیف شده بود که وقتی داشتم خودم رو نگاه میکردم خودم رو نشناختم که دارم  با یک قیافه ی باخته ی تمام عیار تو چشم یکی دیگر نگاه میکردم و نمیدانستم کیست انگار .نگاه توی آیینه پر از خشم بود ،پر از مرزهای نامرئی نشکسته بین من و او .خواب دیشبم این بود که  امروز که شروع میشود میدانم غبار آیینه ها و شیشه های زدوده را میگیرم در حالی که دارم با موزیکی که پخش میشه خودم رو گول میزنم.و بعد با دستان خالی نگاه میکنم به خودم . بعد فکر میکنم که اگر آیینه بودم حتما برای دیدن آدمها انعکاس روشن تری میشدم،  بدون هیچ خراش و دورویی چشم در چشمشان خیره میشدم و میگفتم سراسر مضحکه ایم ما ،و توضیح میدادم که چرا این همه زجر برایمان از نان شب واجب تر شده است ولی دلداری اش نمیدادم - که هیچ وقت دلداری دلی را دارا نمیکند -  ولی دستش را میگرفتم و میرفتیم به انعکاس داخل اتاق آیینه . میچرخیم و میچرخیم و میبینم در آیینه غباری نیست همه چیز تمیز است .تنهایی آیینه انقدر زیباست که شک میکنم اینجا اتاق من است ؟!نیم نگاهی  از درون آیینه به  بیرون اتاق می اندازم و آن را تار میبینم . خاک گرفته است آنجا . آنقدر که روح های گرفته ی ما گم میشود میان غبارش . میخندم و خوب  میفهمم که من هم از بیرون همینطور تیره و تارم، غبار گرفته مثل یک روح خسته که به قول داستانهای مختلف دنبال راهی برای رسیدن به دنیای ابدی است .
چشمها را میبندم ومیخواهم من هم به دنیای ابدی برم ولی وقتی که  باز میکنم ، خودم را روی تختم میبینم که آیینه ی شکسته ان گوشه است و دستان خونی من همه جا را گرفته .نفسم کم می آید حس میکنم  انگار که خودم را کشتم . خود ِ آیینه  را کشتم .
من قاتل خودم و مقتول خودم با دستان خالی هستم .خودم را تکه تکه کردم و حالا هم به عنوان تنبیه ، مجازاتم نمیکنند . برای کسی که با وجود بیگناهی همیشه مجازات میشد وجود این گناه بدون دادرسی بیتابش میکند .
 منی که قاتل خود هستم را آزار میدهد.

۲ نظر:

سایکوفاک گفت...

چیزهایی که از ذهنت تراوش میکنند....متخیله دیوانه آگاه به ناخودآگاه

Unknown گفت...

پیش به سوی ابدیت نارس