۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

برای ادمهای دوست ِ خیالی ِ خواب های عصرگاهی

همه چیز انگار از چندتا جمله ی کوتاه ما شروع شد. ما بازی رو شروع کرده بودیم و میانه های خنده و خوشگذرونیهامون بود که با اون چند تاجمله ی کوتاه بین پیانو زدن های سروش دقیق شدم تا بتونم چهره ی قایم کرده اشو ببنیم ،که میدونم درد دوباره سراغش امده بود اما باز داشت مینواخت .سماجت ادامه دادن در هر موردی توی تمام رفتارهاش من رو همیشه گیج میکنه و گاهی حسادت شدیدی رو حس میکنم.  فکر میکنم داشت از شبانه های شوپن قطعه ای رو مینواخت که بلند شدم و رفتم سمت پنجره و از این پایین تهرانی که تو این تاریکی خوابیده بود رو تماشا کردم و به این عدالت پنهان تو جمله هایی که سروش گفت و توی زندگی تک تک ما قایم شده تا یه روز خوب بیاد و انتقام حیثیت از دست رفته اش رو از ما بگیره با تمام پوست و استخونش به ما حمله کنه  فکر میکردم .تا در ان زمان هم  ما تک تک منتظر روز تساوی بشیم . 
سروش گفت عدالت برای ما همیشه یه منوی تک نفره بوده و هست . زمانی که ما ناجی بشیم تنهامورد قابل توجه در زندگی هامان یه مشت قضاوت بیصاحب هست که با عدالت همگون میشه و ما به ترتیب به سمت سلاخی شدن پیش میریم . حرفش درست بود . میدونستم که درد میکشه و من هم دردم کم نبود وخوب میدونستم این حرف برای چی بود. منظره ی عدالت برای ما همه ی تعاریف عالی دنیا هست به جز تساوی .  برای همین شاید بلند شدم تا سیاهی شب رو ببینم و فراموشم نشه که ما شخصیتهای درجه یک و دو  وقتی ما با هم میتونستیم دنیایی رو خلق کنیم که سهمی ازش نداشتیم کارمون چطور به ندامت و نفرت کشید . سهم فرمانروایی ما هر کدوم چیزی بود. یکیمون موسیقی خلق میکرد یکی دیگه ساختمون های فانتزی میساخت، دو سه تامون درگیر داستان نویسی و رمان و ترجمه بودند ، یکی به بازار دنگی پدری متعلق به دوران ما قبل دنیای ما متعلق بود ، و بقیه هم شین و پین وار به ماجرا سِنِ  بیشتر در این سن و سال دنبالرو بودند . بین ما دوستان ِ حقیقی و خیالی منطقه ی وسیعی هستیم ما چند نفر به گستردگی حجم خالی ِ خواب ها و کابوس  هامون و برای همین متفاوتیم . تاریکی توی شب ماروهمیشه به هم متصل میکنه انگار. تو این افکار که باشی تاریکی زیر پایت با تاریکی ای که دنبال ات میکنه یه انتخاب شاخصی رو جلوی رویت میگذارد که ان هم زندگی مجازی توی این تاریکی است یا زندگی واقعی پیش روی خودت ، وقتی عدالت دنباله رو سرنوشتت باشد . میان همین تصورات که بودم و به خودم امدم و دیدم داریم با بلند حنجره ای که داریم آواز میخونیم و هر چیزی که به ذهن یکی برسه بقیه دنبالشیم و میخونیم و میخونیم. دست هامون خسته ،صدامون ناهنجار،ضد تضادیم همگی. در صورتی که ما ساکتیم و سکوت دایره ی دوستی ما است . تنهایی دایره ی زنگ زده ی خلق و خوی ماست . وقتی تنها باشی و تنها بودن بهترین مورد تو زندگیت باشه تا زمانی که غیر معمول ها وارد زندگیت بشند. حداقل ما در دنیای خیال خودمون کسانی رو داریم که اینچنین اند. دلخوشی ام به این باشد که منتظر دوستان حقیقی باشم و خلقشان کنم و لمسشان کنم و ...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

فکر کنم محل قدم زدنی هات عمیقا نیاز به تغییر داره رفیق!کاش میتونستم یه جاهایی ببرمت .
خیلی وقت هم هست که از ما سراغ نمیگیری ها .
mamooliat.blogfa.com

Unknown گفت...

نیاز به تغییر که داره ولی این نوشته رسما یک نوشته ی خیالی بود حقیقت نداشت .
اتفاقا وقتی امدم دیدم رسم خدافظی گذاشتی من بلد نیستم معمولی .