۱۳۹۴ تیر ۴, پنجشنبه

ایبسن میگوید:" ادم باید چیزی در چنته داشته باشد تا خلق کند،چیزی مثل تجربهٔ زندگی. اکنون میدانم ک یک زندگی در انزوا گذشته، زندگى خالی از تجربه نیست. اما انسان از لحاظ معنوی درونگر است؛ ما از دور خیلی روشن میبینیم در حالی که جزییات اشفته کننده است. ما باید از انچه میخواهیم در موردش داوری کنیم دور شویم؛ تابستان را در یک روز زمستانی بهتر میتوان توصیف کرد."

اگرچه ایبسن اینها را در مورد نوشتن و راه یک نویسنده گفته اما وقتی با افرینش هر چیزی در زندگی خود برخورد کنیم دیدگاه ایبسن خالی از تصور نیست. در حالی ک باید مراقب بود گمراه نشویم. خواستن ِتجربه ،گریزی به احساسات ماست.  چیزی ک برای ان تلاش میکنیم یا برعکس، فکر میکنیم که راهی برای رنجش ماست . هر رویدادی ک تجربه نشده یک خوانش متفاوت از ماست. "خواستن" چیزی نیست ک انسان "باید" بخواهد ولو اینکه انسان چیزی به جز خودش نیست و نمیتواند غیر از ان کاری بکند.
دیشب قبل از کابوسهای شبانه به ذهنم خطور کرد که وقتی ک تمام تجارب محدود زندگی بسیار محدود خودرا چشیدیم و تا زمانی ک به اتمام رسیدند در خط پایانی چه چیزی بیشتر رنگ خواهد باخت؟ چه چیزی قبل از پایانش اگر وجود نداشت مانند این است ک اصلاً نبوده است؟

هیچ نظری موجود نیست: