۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

عمل درست : عمل خوب یا زشت؟

حرف از اطمینان  شد،  که واسطه ی کارهای ادمی است این یقین .‌ نه فقط به شخص خاصی بلکه به مضمون خاص تری ... .
دلم پر میشه وبعد خالی میمونه یکهو ، فقط به خاطر باور کردن ، باور شدن ... اصلا مهم نبود برای چی باید باور پذیر بود . فبول کردن مهم بود ... نه، باید برگشت الان به چند روز قبلتر . داشتم به روزای پوچ بیخودی که با ساعت ها ، به سالها تبدیل شدند و من نمیفهمیدم که چطور باید تمآم بشند وپوچ بشند و دوباره به چرخه باطل زندگی من برگردند سپری کنم. کالیگولا ی کامو  میشدم یا از سیزیف درس می آموختم ؟ اینجا باور داشتن نقش پیدا میکرد
یک زندگی مگر به جز ریدن و خوردن و خوابیدن دریچه دیگری ندارد؟؟؟ منزلت دارد یا ندارد؟ حس وجود داشتن برای وجود بودن لازمه ی اندیشه ی پیشروی اهداف ماست . نیست؟؟؟؟ 
اگر نیست پس من اشتباه میدانستم که ده پانزده سال پیش که گفتم به خودم که پاتو از این زندگی پر از قلم خورده میکشم بیرون ولی  الان تا نیمه های یک زهر نرسیده حرف از تردید میزنم که این زندگی ارزشش را داشت یا ندارد ؟ 
شاید اگر انسان معتقد به خدایی بودم ، دختر کمالگرایی نبودم ، ادم ایده الیستی نبودم به پوچی های امید داشتن ، باور عمیقی داشتم. و میخندیدم هنوز ... 
ما چه میدانیم راستش . ما از ما نمیدانیم چه رسد از دیگرانمان
.
انطور که ویتگنشتاین گفت : باشد که غم دل مرا به عمل درست هدایت کند.



پ.ن: پی نوشتم سخنی بود که بازگویی اش سخت است . بیخیالش میشم و میگم زندگی را دوست بدار ولی از آن دست بکش . 

هیچ نظری موجود نیست: