۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

تخته سیاه خیلی سیاه نبود . برای همین هر وقت که مینوشتیم چیزی خیلی معلوم نبود چی نوشتیم !
حتی گاهی اصلا اون چیزی نبود که ما نوشتیم . انگار که نقطه های ما روی تخته ها وول میخوردند و راه به راه خودشون رو در یک مسیر منتهی به دیوار مرزی شمال اتاق حبس میکردند.
گاهی اونقدر روشن میشد که من میترسیدم که آب بشن و توی سوراخ وسط تخته که جای آخرین گلوله بود روونه بشند .
تخته همیشه سیاه نبود ، همیشه هم سفید نبود . این تخته گاهی رنگ به رنگ میشد . به خودش خاکستری ، آبی، سبز، قهوه ای ، قرمز دیده بود . آدمای روی تخته خسته بودند ، دلگیر بودند . اصلا معلوم نبود که معتقد بودند یا فقط عقیده ها با عقده هاشون توی بازی این تخته ی زیرک عوض میشد؟!
حرفها میرفتند و میومدند ... شده بودندیک قشون ... کلمه ها، دنیاهای جمله ها رو ساختند به اندازه ی تمام دنیای نامحدودی که نمیشد شناخت به نیروی خودشون ایمان داشتند . اما اونها هم اشتباه کردند،  وقتی زبر شد زیر ، تاب شد قاب ، نور شد بور ... آره اونها کلمه های اشتباهی ساختند کلمه هایی ساختند که معنی های دنیاشون رو عوض میکردند . کلمه های معصوم ... اونها اشتباه کردند که کلمه هایی ساختند مثل گرگ که هر کاریش هم کنی گرگ ِ ، مثل شیر که بی معنی و بامعنی برای دو مفهوم متفاوت به وجود امدند ، مثل پ یا ژ که توی این دنیا برای اون ادمها اضافی می اومد گاهی....
اره این تخته با همه ی اون حرفا و دنیاهاش همیشه همینطوری بوده . از همون موقع که رنگارنگ بودن بیشتر به مذاقش خوش اومد . این تخته سیاه نبود ، شاید اصلا سیاهی نبود همش زاده ی چهار تا حرف بود ... این تخته مجرم نبود محرم بود ... برای همین مقدس شد واسه ی اون ادما ، اما تو مواظب باش کوچک من،  هیچ حرفی رو بیمهابا روی این تخته ننویسی ... ننویسی .

۲ نظر:

دانی براسکو گفت...

اصولن جایی که نوشته هات امکان دیدن در معرض عموم باشه نمیشه محرمش کرد
حرفایی که نوشته میشه توش میتونه با یک ظرافت قشنک کنار هم یک دنیای پرحرف بسازن ولی قابل درک و همینطور یه ایمان دوطرفه

Unknown گفت...

اینکه چقدر ظرافت توش به خرج داده میشه شکی نیست اما تعریف ادمها از ظرافت فرخ داره یا فرق داره . اصولا اون تخته خودش یه تصویر از خود ماست