۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

همین هفته بود که فهمیدم که خطرناک تر از دفترهای  خاطرات ، فیلم های قدیمی اند. فیلمهایی که به هر مناسبتی یا بی مناسبتی همه دم دست هستند دوربین هم دم دستت هست و تو آماده ی ضبط این لحظاتی . نه عکس ها ، نه صداهای ثبت شده و دفتر ها به اندازه ی این فیلم ها تاثیر گذار نیستند . داشتیم  مدام خنده ها رو حرکات و حرف های قدیمی و از روی صداقت ، خوشی و تنهایی، از طبیعت با هم بودن تولد ها عیدها چارشنبه سوریها و .... میگذشتیم که درد های کهنه ی من دوباره سرباز زدند . دوباره و دوباره . نازنین رو میبینم که چطور بزرگ شده و اصلا نفهمیدم که انقدر تغییر کرده تا زمانی که خودش به من گفت : خاله دیگه من که تغییر نمیکنم من ، عوض شدم حالا . اون کوچولویی که قسمت بزرگ زندگی من است دیگر تغییر کرده و من دلگیر شدم از خودم که با همه ی حساسیت هایم به این که دنیای این کوچولو رنگی رنگی های نداشته های من باشد چطور خبط و خطا کردم ؟ چطور ؟ چطور ...

هیچ نظری موجود نیست: