همش مربوط به زخم و درد میشد.
نقطه اول درد خودش رو به بقیه ارجح میداد
نقطه دوم زخم خودش را میتونست تحمل کنه ولی امیدی به بقیه نقطه ها نداشت
نقطه سوم درد و زخمش خودش را ندید میگرفت تا رنج نقطه های اطراف بیشتر از حالش نباشه
نقطه چهارم از درد و داد های خود که رد میشد نمیتونست بقیه رو فراموش کنه و همه رو با هم به زخمه میکشید
نقطه پنجم به هیچ تخمش نبود و باکی از لجن زار بقیه نداشت
نقطه ششم از لجنزار پنجمی تغذیه میکرد
نقطه هفتم از زخم زدن های خودش در برابر بقیه حفاظت میکرد
نقطه هشتم و نهم و دهم و همینطور بقیه هم حضور داشتند به طریقی. اینگونه شد که انقدر تعداد سه نقطه ها زیاد شد که حسابش از دستمون در رفت و بعدش تبدیل شد به مشکل نگارشی و ستایشی و باگی از زندگی. اینطور شد که انسان مأمنی به جز درخت و برگهایش نداشت که خود تاریکی هم شامل میشد. اینگونه شد که نقطه های کف دست خون بودند بعد از ما و چکه چکه جمع شدند پای قبری که هنوز یک کپه خاک است. اینطور شد که محبت و صمیمیت همچنان اشتباه شمرده شد و من خشمی دارم که از غم زخم نقطه خودم نیست از درد های عزیزانی است که خاطراتم رو باهاشون شریک هستم و دلخوری بس بزرگی و ناراحتی عظیمی است از کسانی که مجبور به اشتراک دردها هستیم وقتي از درونشون به ما میخندند و کائناتشون رو یا خدایشون رو شکر میکنند که درد اونا کمتر از ماست. فامیل بخش مهمی از این خدارویان و تناسخ پسندان رو تشکیل میدهند به خصوص نزدیکترینهاشون به شما و ما و بعد احتمالاً دوستان و آشنایان و همکارانت هستند و بعد همینطور نزدیکتر و نزدیکتر تا این نعره و فریاد شب تمام بشوند ، تا جان بدیم ،در غیاب و حضور همین نقطه ها جان بگیرند.
درد درد درد ،درد ِِ دزدی ثانیه هایی است که از زندگی شما میگیرند.
نقطه اول درد خودش رو به بقیه ارجح میداد
نقطه دوم زخم خودش را میتونست تحمل کنه ولی امیدی به بقیه نقطه ها نداشت
نقطه سوم درد و زخمش خودش را ندید میگرفت تا رنج نقطه های اطراف بیشتر از حالش نباشه
نقطه چهارم از درد و داد های خود که رد میشد نمیتونست بقیه رو فراموش کنه و همه رو با هم به زخمه میکشید
نقطه پنجم به هیچ تخمش نبود و باکی از لجن زار بقیه نداشت
نقطه ششم از لجنزار پنجمی تغذیه میکرد
نقطه هفتم از زخم زدن های خودش در برابر بقیه حفاظت میکرد
نقطه هشتم و نهم و دهم و همینطور بقیه هم حضور داشتند به طریقی. اینگونه شد که انقدر تعداد سه نقطه ها زیاد شد که حسابش از دستمون در رفت و بعدش تبدیل شد به مشکل نگارشی و ستایشی و باگی از زندگی. اینطور شد که انسان مأمنی به جز درخت و برگهایش نداشت که خود تاریکی هم شامل میشد. اینگونه شد که نقطه های کف دست خون بودند بعد از ما و چکه چکه جمع شدند پای قبری که هنوز یک کپه خاک است. اینطور شد که محبت و صمیمیت همچنان اشتباه شمرده شد و من خشمی دارم که از غم زخم نقطه خودم نیست از درد های عزیزانی است که خاطراتم رو باهاشون شریک هستم و دلخوری بس بزرگی و ناراحتی عظیمی است از کسانی که مجبور به اشتراک دردها هستیم وقتي از درونشون به ما میخندند و کائناتشون رو یا خدایشون رو شکر میکنند که درد اونا کمتر از ماست. فامیل بخش مهمی از این خدارویان و تناسخ پسندان رو تشکیل میدهند به خصوص نزدیکترینهاشون به شما و ما و بعد احتمالاً دوستان و آشنایان و همکارانت هستند و بعد همینطور نزدیکتر و نزدیکتر تا این نعره و فریاد شب تمام بشوند ، تا جان بدیم ،در غیاب و حضور همین نقطه ها جان بگیرند.
درد درد درد ،درد ِِ دزدی ثانیه هایی است که از زندگی شما میگیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر