۱۳۹۵ تیر ۲۷, یکشنبه

شاید گوشه ای ازین داستان کسی هست که از درخت بالا نمیره، یعنی نمیتونه بره اما جفت جفت از دمل خونیش بار میکشه
شاید کسی هست که انقدر دوست داره فراموش بشه که سعی میکنه خودش رو در آیینه نگاه نکند، حتی با خودش چشم تو چشم نشود، حتی یادش نیاد که این انعکاسی که از صفحه ی مونیتور بهش زل زده کیه.
شاید جادوگری هست که قرار باشد سی تا سی ماه از عمرت کم کنه که بعد از تیر شهریور صاف بیاد توی صورتت یه سیلی محکمی بزنه.
شاید نقطه هایی هستند که جای "رد" ، قطعه های پازلی باشند برای چیدن نه طی شدن
شاید گذشته ای هست سرخوش ِِ سرخوش و فرد اعلا که کیفیتش حماقت نبوده
شاید اسطوره های یونانی و اسکاتلندی و یوکای های ژاپني به قدمت یازده بعد انسانی و جهانی همه زنده یودند
شاید  حریف عدالت بشری  عفونتی بود که از چرخه درخت بالایی نشخوار میکرد
شاید خستگی ، معجزه بود. میدانم که الان میخندی اما فکر کن واقعاً خستگی معجزه بود، چشم می بستی تا از عداوت و نادانی و بیماری و ناسپاسی ها رها شی
شاید گوشه همین داستان تجربه ،دردناکترین قسمت هر قرعه بنام ادمی بود تا ادمی با یک زندگی خود چند بار متولد میشد
اره شايد من و تو و این جمع اضداد با خیال پر از اشفتگی حساب روز هامون رو میکردیم نه حسرت دوری مان
شاید داستان من فراموش نشه اما خودم پاک بشوم از ویرایش خوبی ها و بدی ها. یعنی تو بشی این داستان اما من، محو و محو و راحت از خدایش بیامرزد ها، یعنی یه شخصی بود اما یادم نیست کی بود کجا بود اصلا چرا بود؟
آیا اغراق است بگویم ،که جادوگر نعره میزند به من که همه خوبی ها برات زور و بالاجبار هست اما از دور شلاق اش را میخوری؟مگر علیلی که راه به نزدیکی اش نمیبری؟
ولی چرا تو معادل سوبرداشت و منبع سواستفاده شدن از همون خوبی هایی؟ نکند تو خودت فرشته ای ناقلا؟
جادوگر همیشه میکوبد ولی مهلت پاسخ نمیدهد. به تو بگویم؟ اینجا بنویسم؟ یا مثل همیشه رهاش کنم بره و بمانم با این فستیوال فرسودگی. اصلا مهمه؟
احساس میکنم پاسخش در «زمان» نهفته است.
من هم ایده الی داشتم که شکسته و پاره حالا. ولی تا کی به دنبال این احساس و کلماتی که پیدا نمیشوند اينجا بنویسم؟
شاید بدانی اینهارا، یا احتمالاً نه. تقصیر تو نیست ، من هم نیست. اینها تقابل رویداد هاست فقط.

هیچ نظری موجود نیست: