۱۳۹۵ تیر ۱۷, پنجشنبه

یک در و پنجره ای هست این جا نمیتونی ببینیش
یعنی در که چارچوب نداره پنجره هم خیلی بزرگه اصلا معلوم نیست و به اندازه همون افق ایه که میگی توش محویم
یک نقطه ای هست که راست و مستقیم قبل از جنون خودکشی صدات میکنه و یادآوری میکنه که اگر از روی انتقامت نیست اون اتفاقی که افتاده نشون داه که پایانت نزدیکه. حیف اش میکنی حالا. چند ماه بعد توفیری برات نداره  چون که باید اون مساله خوب یا بد تمام بشود بالاخره.
این احوالاتم طبیعی نیست ، نه که خوش بوده باشه قبلاً هم نبوده ولی متاثر شده از اتفاقات تازه و زمانبندی میزان زخمهای قدیمی
همین نقطه یک صدایی داره لابلای این در و دیوار و پرده ی منقش به برگ های توخالی و پر زوزه کنان درمیاد که تو همیشه استثناء شدی و مستثنی ها هیچ وقت به حساب نمیان. همیشه هنر زندگی در مقیاس  بزرگ و عمومیش هست که قابل ارزش و شناخته و همین استثناء با یک جنون متفاوتی نفرینت کرده که بر خلاف خواسته ات فاصله میگیری و خب کسی هم بدش نمیاد دورتر باشی. تنها چیزی که اذیتشون میکنه شاید هنوز اینه که وجود داری چون جایی سر جاش نیست و تو بن بستی قرار گرفتی  و حقت همین هست که با احساس انزجاری که دیگران دارند بهت به گور بری
یک نیرویی هست که میگه همه این تلخکامی ها به خاطر وجود توست، تا قدمت محو بشود و اینده و روش زندگی و آینده ت ناپدید بشه آسایش بازمیگردد باز میگردد و باز میگردد
یک ترسی دارم نه از فراموشی نه مردن .
یک ترس خطرناکه و ابلهانه است اگر نفهممش. اگر نفهممش چه؟
یک حسرت از اینکه ارزشی نداشتم  و یک نگاه به انها که از پشت سرشان محکومم به دیدن. و نبود تغییر برای مغلوب شدن
این یکی یکی ها ، این روزها از عکس العمل های مکان و زمان  مثل پتک به سر و صورتم خورده و هیچ است و پوچ باز. هیچم و هیچ

پ.ن: داشتم بغض جادوگر رو میخوردم که یادم اومد قهرمان درون من یتیم بوده.  تست قهرمان درون  رو که داده بودم اون موقع فکر نمیکردم حقیقت داشته باشه اما حالا عجیبه که درست از اب دراومد، خیلی عجیب

هیچ نظری موجود نیست: