۱۳۹۴ خرداد ۹, شنبه

قرار شده بود بنویسیم ، کسی که به یادمون انداخته بود این کارو بکنیم تا حالا چندین بار رنگ و شکلش تغییر کرده و همین پیوند او را از شپشهای کوچیکی که  بهشون یاد داده بود برای درز لیسیدن زخم هاشون باید آنها را مکتوبش کنند قدرتمند کرده . ما وحشت زده نوشتیم و یک روز شخصیت خوب داستان همسایه بقلی بلند شد گفت همه باید سه تا نقطه کف دست هاشون بکشن و به نشانه ی اعتراض و دوستیشون با هم یکی یکی از ساختمون بلند محله ی بوگرفته شون بپرن پایین .
اولین نفر از ما ک پرید رد زندگی ای ک به جای گذاشت بیشتر از خونی بود ک ازش به جا موند ، خیلی ها میگفتن درستش هم همینطوره باید زندگی  ما بیشتر از ما باقی بمونه ،چون همه میمیرن دلیل نمیشه ک فراموش نشن ، سنگ قبر و برای همچین چیزی درست میکنند . شما ک مینویسی هر شب باید بهتر بدونی. چون بقا نیاز شما ادماست .
اما درست نبود ، میدونی درست نبود ک باز هم باقی بمونیم . چون این ایده بقا به خاطر اینکه فکر میکنیم روح  جسم مرده مون بعد از مرگ فقط با تکه پاره های اوج زندگی قبل از مرگمون ادامه ی زندگیش رو سپری میکنه خیلی مسخره است . روح یک جسم مرده زنده به حساب نمیاد .تنها دلیل این همه  تصور بیهوده برای  باقی موندن بیشتر همینه؟
اولین نفر از ما پرید پایین واز سه نقطه ی توی کف دستش چرک خونی جاری شد، اون سه نقطه رو ما میدونستیم چی بودن ولی هیچ کس به روی خودش نیاورد چون مثل بین هزار تا دنیای تاریک قدم زدن میموند و ما وحشت کردیم. ما جمع غریبی بودیم چند نفر نزدیک به هم ک فقط مینویسیم و دود میشیم و به هم مثل گرازهای وحشی لگد میزنیم و وحشت داریم.
کاش ما از هم دور بودیم کاش همه با هم میپریدیم پایین کاش نقطه ها محو میشدن کاش بقا فراموشی داشت به همراهش. گرچه من نه تعبیر به * نشانه اعتراض * رو دوست داشتم و نه حتی فهمیدم ک چطور خبری از شخصیت خوب و همسایه بقلی نیست ، مدتهاست ک نیست.




(متن قرار گرفته از رمان شب هول نوشته هرمز شهدادی است
رمانی ک ربطی به نوشته ی بالایی ندارد اما انقدر تند و تیز
است ک کاش بخوانید و شما هم بنویسید، اما بدون ادعای بقا)

هیچ نظری موجود نیست: