۱۳۹۴ خرداد ۴, دوشنبه

نوشته قدیمی و دروغین و شرم اور و خسته کننده و بی هدف برای گذشته ای ک آینده آن را نگاه میکند.

خصوصاً در روزهای آفتابی ذره ذره گندیدن جسم و زوال عقل روشنتر و واضح تر به نظر میاد. ابهامی که در زخمهای همیشگی وجود دارد کنار کسانی ک به ایشان اعتماد و محبت داریم در این زمان بیش از پیش به تابلوهای شهرداری برای اعلان وضعیت قرمز ولی غیر ضروری شباهت پیدا میکند.
آیا واقعا چنین مصالحتی برای زخم ها و درد ها وجود دارد؟
ما سرگردانان همیشگی از هستی تعریفی را کسب کرده ایم ک از مزه ی تجارب خود به آن نگاه میکنیم.
به هر دلیل انسان ابتدا میپوسد و بعد میمیرد.ابتدا از درون میگندد و بعد خونریزی میکند. به هر دلیل انسان میگرید در آغاز و بعد می اندیشد ک آیا چنین بود؟ درست بود؟ چطور گریستن کمک میکند؟ چطور هستنده به زوال کشیده میشود   به چه تکیه میکند تا منظور گسیختن از همه اتفاقات و ادمها را هضم کند. منش گسست از جامعه ادمی را چنان قاتل احساسات و رفتارهای خویش میکند ک نمیتوان از توضیح و تفسیر تغییرات خود به راحتی قسر در رود.
گذشته ، سرشار از گناهان و تقاص های به تعویق افتاده آنهاست. نگریستن به آن نه تنها از ندامت نمیکاهد بلکه خود از احساس فروخورده ی ترس شعله ور میشود.از روبرو شدن، از تجاوز به روان ،بیماری ها، خرافه ها ، تنش ها،نادانی یا آگاهی ،دایره ی زمانهای گم شده، همه ریشه در خاک است.  زیر خاک دفن شده اند. ما هم از آن تغذیه میکنیم و هم نیاز به فراموشی از آن در ما بیقرار است و پس از مرگ در این ریشه خاکی قرار میگیریم.
 گذشته خاک است انگار. مسیرهایی ک جدا شده اند از یکدیگر، انسانهایی ک رفته اند ، دوستانی ک جلو می آیند اما به واقع دو قدم عقب تر رفته اند همه زیر خاک ِ گذشته دفن میشوند. برای انسان نوعی امروزی چه چیزی زجرآور تر ازین است؟ اینجا از زبان است ک نمیتوان حرفی به میان آورد. زبان ِناچاری ،از که میگوید و هدفش چیست؟ نیرنگ؟ رهایی؟  یا مقاومت در برابر پوسته های این روان ِ (و نه روح،فقط روان) ب انتظار نشسته؟ حرف زدن چگونه عمل میکند ؟ اما نمیتوان لب گشود  و من نمیتوانم دهن باز کنم تلفن را بردارم و بگویم اوهوی. 
معما در همه ی حرفهای نوشتاری انقدر خودنمایی میکند ک نمیتوان از آن اجتناب کرد. ما هیچ زمان به رضایت از این معادلات حل شده در ناکامی از خودمان نمیرسیم و نوشتن در راس آن است.
پس هر دو روش ناکارامد از آب درامده است؟ 
بهترین کار چیست؟
دود شدن بی سرو صداست؟
پوف
شعبده بازان جادوگر اینچنین اند.
اما
بدون شک بازماندگان از باقیمانده ی احساس مبارزه ی غیرمنتظره ای ک وارد ان میشوند راضی نخواهند بود.  مبارزه ی مالامال بیهوده ک شاید ما به آن پی نبریم هیچ گاه. مبارزه ای نه برای به بارگذاشتن غم ، بلکه ثمره ی تلخ و تلخ بازندگان ک تماماً مثل زنجیری بزرگ و طویل به دور عکس العملهای ما بسته شده است. بازماندگان با اینها سر و کار دارند.
دود شدن بیسر و صدا ،چیزی نیست ک در فرهنگ ایرانی به آن بشود اقتدار کرد. خاصه در غذای مسمومی ک خانواده های زیادی از ان به عنوان تسکین خود استفاده میکنند . زیرا خیلی سخت میشود اعتراف کرد ک ما بازماندگان برای خود بیشتر گریانیم. و بی اشتها منتطرنوبت خود مانده ایم.
تنها چیزی ک هرروزه به من جرات انفجار نمیدهد عفونتی است ک ریشه میکند و لانه کرده است در اعماق و من منتظر مناسبترین زمانم برای کاستن آن احساس مبارزه. از درون نگاه کنیم ان هم مسالهٔ غرور انسانس است و بار اضافه ی زندگی و دیگران . فقدان دچارت میکند همیشه.
فقدان شرم آورست،فقدان یک همراه بدتر. ک همراهی، از ارتباط تغذیه میکند. ولی ارتباط صادقانه نیست و تصمیمم ها همیشه یک طرفه است و یک سر ماجراست، و باز محرک شرو ع ماجرای آغاز ناکامی  است و باز احساس ندامت است. مثل ماری ک تا ابد دم خودش را میخورد.
'تفاوتش خارج از چرخه ی زیستن ماست' ، کلامی ک همیشه بیان میشود ولی تفاوتش این نیست.در نقطه ی انفصال ماست.  زمان و مکانِ بیهوده راز کار است،اگر همه چیز را بیهوده بنگریم؟ وحشتناك است؟ نیست . چاره چیست؟ همیشه پرسیده میشود چاره چیست
راهکار در قبول کردن است؟ قبول کردن بدون پاداش؟
شاید
شاید هم نه
اما خستگی اینها سرش نمیشود.  خسته ام من هم.  بسیار خسته.

هیچ نظری موجود نیست: