لباس را محکم گرفته بود میگفت میدانی، بو خاک قبر میده... یک نگاهی کردم که خاک گور با خاک گلدان فرقی ندارد، ان از مرده تغذیه میکند و ان یکی از خنده ی تو به گلش، همین
تنها فرقشان همین است... وگرنه همه خاک ها تولیدکننده ی پوشش لخت و عور ما ادمها نبودند.
از موقعی که از سر خاک امده بودیم ، یک هفته ای میشد که لباس را دستش گرفته و بو میکرد... آخر گرفتم و انداختم سطل زباله... با نگاه غیظی به من گفت...خونسردی تو از چهره ات به روحت رسیده ؟
زل زدم تو چشمهایش و گفتم صورتهای سنگی بزرگ از خرده سنگهای نفرین سیزیف مدتهاست که صاف و صیقلی شده اند...
تنها فرقشان همین است... وگرنه همه خاک ها تولیدکننده ی پوشش لخت و عور ما ادمها نبودند.
از موقعی که از سر خاک امده بودیم ، یک هفته ای میشد که لباس را دستش گرفته و بو میکرد... آخر گرفتم و انداختم سطل زباله... با نگاه غیظی به من گفت...خونسردی تو از چهره ات به روحت رسیده ؟
زل زدم تو چشمهایش و گفتم صورتهای سنگی بزرگ از خرده سنگهای نفرین سیزیف مدتهاست که صاف و صیقلی شده اند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر