۱۳۹۳ مرداد ۱, چهارشنبه

همیشه آرزو میکنم که کاش دنیای من به اندازه محدودیت هتی بیماری کوچک نبود ، اگرهم شد لااقل دنیای بقیه ی اطرافیانم اینچنین سخت و کوچک نبود که دستم از همه ی انسانهایی که صمیمانه دوستشان دارم کوتاه نبود. آن موقع دیگر حرف زدن و رفاقت و دوستی کار سختی نبود . من هم خوب میبودم .
بیخوابی،راحیل،سیاوش،سولو... زیادند اینها . ولی من کمم. کم کم دردهایی که شبیه به هم شدندو ناله ها هم یکسان اند.
فقط میتوانم همه را برانم و برانم تا از من خسته شوند.

هیچ نظری موجود نیست: