۱۳۹۳ تیر ۲۱, شنبه

تو شاید بخندی اما خبر بد همیشه نزدیک است.

یادم نیست از چه زمانی، اما میدانم چطوری.
آنقدر که از تلفن هایی که زنگ خوردند و آدمهایی که زنگ خانه را زدند خبرهای بد شنیدم که کم کم دیگر تلفن هایم را جواب ندادم . تعداد خبرها آنچنان زیاد شد که از خیر همه ی آدمها گذشتم خوب و بد را گذاشتم کنار تا کمتر به آنها ضربه بزنم .تا بیشتر غرق ِ شکایت های بیگانگان شوم . کم کم گوشه ی تلفنم خاک خورد و من هنوز هم هراس دارم . کم کم هیچ وقت در خانه راباز نکردم و هنوز هم باز نمیکنم ، من از آدمهای بیرون وحشت دارم حتما .
هراس دارم که تو زنگ بزنی و بگویی که فلانی خبر داری؟! یا فلانی خیلی بد شد! یا فلانی .... .
پس اگر زنگ نمیزنم اگر زنگ میزنی و من جوابت را نمیدم هنوزم میترسم .
تو بگو چه میشود ؟

هیچ نظری موجود نیست: