۱۳۹۳ فروردین ۱۷, یکشنبه

شب بود
بیابان بود
خسته بودیم
ول بودیم
لش شدیم
کویر شد دنیامون
خشک شد
انگشتامون پوک شد انگشترا سیاه شد
دستامون پر از جیوه شد
صدا بوق آژیر ماشین میومد
یهو گلدون شکست
بعدش جادو قطع شد
تلویزیون خاموش شد
برقا رفت
همه چیز تاریک شد
همه چیز صاف شد
همه هم همینطور
ولی راستش
این یک خواب بود
پر از نا امیدی
اسمشو گذاشتم
دست انداز زیر فرشی که میخابیم، چطوره؟

۲ نظر:

p0rya گفت...

عالی بود...خیلی تلخ و خوب...

Unknown گفت...

مرسی پوریا جان