۱۳۹۲ خرداد ۱۰, جمعه

نشون به اون نشون که من همه اش میگفتم بازی نمیکنم اما همه اش ، بردن ، وسوسه اش کرده بود !

میدونستم آخر ِ کار هيچ خوشایند نیست . قمار کرده بود.
دست خودش هم نبود . من را که نگاه میکرد فکر میکرد حتما برده ! بنده خدا روی کسی شرط بسته بود که از بازی بیزار بود . میدونیــــ از چی حرف میزنم دیگه ! از این بازی زندگی داشت برای من حرف می زد و حرف ميـــ زد
اما طفلک نمیدانست که چطورفقط یک  قانون برای زندگی مهمـــه . اونم اینه که تو باید خارج گود باشی ... اره دیگه
بازی زندگی برد و باخت نداره .اون هم برای ادمهایی مثل همه . یا در واقع مثل هیچـــ .  حداقل تو بگذار که این یک بار در زندگیت ، برای تو اینطور باشه ... چون اگر به قصد واردش بشی حتما میبازیــــ .
بازی زندگی رو نه برای باخت و نه به قصد برد باید بازی کرد . در باب این زندگی فقط باید بنشینی و مثل یک کارت شناسایی بخوانیش و بخوانیش هر چه برایت رقم میزند. نه ملیت ، نه قومیت ، نه برادر ، نه خواهر،  نه حتی تخمت که به ارث میبری  برای اون مهمه . فقط باید تماشا کنی و ببینی که چطور آرام آرام یاد بگیری مسیر رو پیش بریــــ .در غیر این صورت درد است و رنج

هیچ نظری موجود نیست: