گفت : هچهـــــ چه دنیای غریبیه . تلویزیونت که میسوزه هچهـــــ انگار هچهـــــ بار خنده داری از رو دوشت برمیداری میزاری رو قلبت قصه ی چه کنم چه کنم سر میکنی... هچهـــــ . به احتمال زیاد تی وی سوخته رو میبری گوشه ی یه مغازه ی خاک خورده که انقدر تلویزیون های سی آر تی قدیمی را انداختن انجا دلت میگیره برای این همه تنهایـــ این تی وی ها هچهـــــ
گفتم : هچهـــــ هچهـــــ خب نرو و نبر . بزار تنگ دلت تو ایوان توش گل بکار روی شیشه اش هم هچهـــــ هچهـــــ بزار نازنین با رنگ ویترایش نقاشی کنه . خودت هم برو یه ال سی دی بخر هم شفاف تره هم وابسته اش نمیشی . هچهـــــ هچهـــــ
گفتم : هچهـــــ هچهـــــ خب نرو و نبر . بزار تنگ دلت تو ایوان توش گل بکار روی شیشه اش هم هچهـــــ هچهـــــ بزار نازنین با رنگ ویترایش نقاشی کنه . خودت هم برو یه ال سی دی بخر هم شفاف تره هم وابسته اش نمیشی . هچهـــــ هچهـــــ
+ شبا دردای آسمون خاک میشه انگار توی سینه ها . شروع که میکنی به هذیون گفتن یادت می افته ای داد بی داد مشق شب مونده کنار تخت تاریکی و خاک گرفته . مشق شب و دوست نداشتیم انگار ولی خبر نداشتیم خودش ریشه زندگی هامون بود .
خوش باشین رفقا و رفقاتای غریب
۲ نظر:
بالاخره اومدم
کولی چی توی کله ت میگذره؟!
تورو خدا با این تک گویی های تخماتیک ت جوابمو نده یه کم به زبون معمولی صحیت کن!
خیلی دوست دارم به پس این نوشته ها برسم . میدونم جوابم به تخممه .
چی بگم؟ تو ازکجا جواب منو رومیدونی که انقدرمطمین میگی؟
ارسال یک نظر