۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

دیگه آخرین تلاش ها را هم باید انجام داد
شاید این یکی کتاب
ارضاگر خیال و تصورات ام شد

+ تعداد کتاب های نیمه رها کرده ام داره زیاد میشه . هشدار وضعیت:  روی خطر

۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

بهداشت ،پاکیزگی است و نیمی از ایمانتان ای آهالی

هر وقت هم نخ دندونمون تموم میشه به جاش یکی از رشته های افکار منو برمیداره. استدلالش هم اینه که تو زیادی فکر میکنی واسه بهداشتت خوب نیست .

جایی که قانون و قولش حرف خودت باشه

نه آقا جان . این جا ننشین برای من از عشق به وطن و مردم وطنت برای من بگو .
من قبل از تو هم بالا منبر بوده ام و این ادمها را دیده ام خیلیهاشان را.
نه من مثل تو هیچ ارزشی به این خاک ناپاک وطنی تو ندارم . من از ایران و خیلی از آدمهای نفهمش و بی اختیارش متنفرم و حالم به هم میخورد . ننشین اینجا برای من از مهربانی و خنده ها و شادمانی های این ملت شریف سخن بگو که مثل خواب بی پایه و اساس است تمام حرفات . من هم اگر میتوانستم از این مملکت و شما ادمها دور میشدم حتی جایی میرفتم که اگر به من میگفتند تا ثانیه ی اخر زندگی ات باید تک و تنها باشی و  حق نداری حرف که هیچ حتی فکری از این مرز و بوم و نقاشی هایش بکنی قبول میکردم و میرفتم .
حالا هی بیا بشین و برای من از روشنگری و دگر اندیشی و این جور کسشرا برای من بباف و من هم پشت سر هم سیگار پشت سیگار دود کنم قیافه اتو کمتر زشت ببینم پشت اون دود ... اینطوری خوبه؟

۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

هیچکس هم نبود حالیمون ، حالیتون ، حالیشون کنه
ذهن لخت برای دادن نیست .
اگه بقیه مرغشون یک پا داشته باشه 
من حتما 
سگی ام یک پا داره

۱۳۹۲ تیر ۲, یکشنبه

میتی اگه اینو میبینی که بیا با هم به اختلاطی بکنیم . من فکر میکنم که این آق مهدی شاید عمله است توی این مملکت قریب خودمون که نای اومدن نداره وگرنه میذاشتی آهنگ قرتیک بازی بزارن مردمت و برقصن و بنوشند و بسکسند و فلان و بهمان میونش هم صلوات بفرستند . یا هم کلا توی ایران نیستی مثلا جایی هستی مثل لاس وگاس ! خب دلار هم که اومده پایین دیگه راحت تر میشه کشید پایین . اینطور نیست ؟! اگه هم در فیسپوق هستی یا توسیتر هم بهتر از غیر مجازی بودن نیست اونجا هم حرف از تمبان اصغر آقا هست و تخمان باقرخان . هر جایی که باشی من شک دارم در چاه باشی . چون اون وقت اگه ما توی چاه نباشیم پس کی اونجاست ؟!
میتی جان یا بیا و موضع خودت رو روشن کن . یا با وب نویسان باش یا فیسبوقبانان و مجازی بازان باش که هر چی دلت بخواهد راحت و آسوده سلقمه بلقمه میکنند و به خورد بقیه میدهند بدون اینکه سند درستی و مالکیت اش را نشان بدهند .من خودم صفحه ی فیسبوقت را که دیدم انقدری آب در دلم قنج شد که همون شب ... !

یا کلا  برو با اون وری ها باش ! به هر حال میگن وقتی خدا با ما نیست حتما با اوناست . حالا اینکه کی با ماست نمیدانم .

۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

۱۳۹۲ خرداد ۲۷, دوشنبه

۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه

B e n a fshhhh

بهترین عکسی که توی این دوره انتخاباتی دیدم همینه !!!

۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه

سعادت مرغ

یه روزی خانم مرغه نشسته بود غمگین و ناراحت
رفتم ازش پرسیدم آسه و آروم
گفتم نبینم غمت رو خانم مرغه !‌چی شده ؟ اقا خروسه نامردی کرده و غاز همسایه رو به عنوان رفیقه اش گرفته؟!
گفت نه بابا ! غاز کجا بود عزیز من . تا موقعی که مرغ هست برای عروسی و عزای مردم کسی به فکر بازی با غاز نیست !
در بزم و شادی و عزا و ماتم شما ، همیشه موقع عزای خانم مرغه است . بله ! عروسی هم باشه سر منو میبرید ،ختم هم باشه سر منو میبرید !
هیچی دیگه ! دیدم راست میگه ...سرم و انداختم پایین و رفتم !

پ.ن: خیلی مشتاق این هم نیستم ببینم که این کلید تدبیر و امید ی که یاد میکنند در کلید کدوم بانک و اداره و زندگی مردم رو بی اجازه باز میکنه و به چوخ میبره ! 
ما در حال حاضر مثل شرکت کننده های survivor میمونیم. وقتی که مسابقه ی اخر هفته رو برای بقای باقی هفته  بردیم و به عنوان جایزه مثلا شکلات یا یه شیشه ودکا خوردیم این بدتره ! چون مزه ی شکلات میمونه توی ذهنت اما دیگه نداریش و نمیتونی به دستش بیاری تا دوباره بجنگی و بجنگی .... !!!!بیشتر ترغیبت میکنند به جنگیدن . یه عده ای در قبال یه عده ی دیگه . خب حالا که چی!!! فلانی اومد جای فلانی !!! توی این لفظ مردم ایران فقط* مردم و ایرانش * هستند که به صورت کلونی منتشر میشند اما محتوای انسانی و وطنی ندارند .

۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

so fuck you anyway!

البته اگه من بودم به جای
 how many times
حتما مینوشتم
How LONG !
قبلا هم نوشته بودم جایی که
خورشید درخشانی که تو ازش به تقدس یاد میکنی از فریاد هایمان برخاسته نه از داشته هامان
حالا هم میگم !
خورشید درخشانی که تو ازش به تقدس یاد میکنی از فریاد هایمان برخاسته نه از داشته هامان !!!!!
چون واقعا فکر نمیکنم که زمان ِ هر کسی که مناسبش باشه ازش یاد میکنند برای من هم برسه دویدن برای من مظهر عدالت بشه !
من هم به بی وزنی احتیاج دارم !
بی وزنی من  چیزی نیست شبیه به معلق بودن ،به  همراه با بلعیدن یک مشت قرص نیست . این بی وزنی خالی از شیشه های الکلیسم نیست . بی وزنی من باید واقعی باشد از من هم واقعی تر . حتی وقتی که مغزم رو که بگیرم توی دستم و بچرخانمش و دستم رو مثل ردی که این نقشه ی رقت انگیز از خود به جای گذاشته بگذارم پر باشه از قهقهه ی بی خیالی ! ولو مصنوعی.
آره من به این بی وزنی بیشتر محتاجم ... شما جایی ندیدی؟!!

۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

یکی بود یکی نبود؟!

در زمان های بسیار گذشته ....
خدايان زمانی‌ كه ديگر نتوانستند به اتفاق هم حكومت كنند پخش شدند و حالا هر كدام را ميشود سر كوچه ای با سيگاری به لب و در حال لاس زدن با دختری پيدا كرد.

شايد زمان هم از تاريخش گذشت اما بايد بيدار ماند...

۱۳۹۲ خرداد ۲۰, دوشنبه

ف... ر .. ا... م....و...ش....ی....!!!؟؟؟؟!

فراموشی بیماری خوبی است .
 فراموشی مهربان است.
 فراموشی مفید است .
 تا زمانی که این اه و اووه ها و اخ و اووخ ها و درد ها و بیماری ها و نفس کشیدن ها و نکشیدن های هنگام خواب و رفتنها و پاییدن ها و منتظر ماندن ها و دور ریختنها و جیغ ها و پریشانی ها هست فراموشی دارو است . فراموشی یک جور مشاهده ی  انعکاسی از ماتحت زندگی است انگار . باید برای فراموشی تنها بود . باید با فراموشی در جمع ادمها هماغوشی کرد. فراموشی زرد است با رگه های بنفش کبود میان مغز و دستان تو و من . فراموشی سکوت میان ترک های موسیقی پیاپی ای است که پخش میشود. فراموشی در میان پرده های سالن های نمایش جان میگیرد . از ارتفاع برج های بلند تا مدیریت های چندگانه برچسب یگانگی میخورد . در فراموشی درد حرکت میکند و می کوبد و میمیرد و دوباره از نو میسازد تورا که بکِشد به گود . همین فراموشی ساعت پیش عقربه ها ایستاند و دوباره از نو همان زمان را دنبال کردند . اخ که این فراموشی چه چیز خوبی است . هرچند بهایش به نیستی تمام میشود .

۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

به بی وزنی بیشتر از جاذبه نیاز دارم.

یکی از دوستام  همش بهم میگفت که چرا راک فارسی انقدر گوش میدی تو ؟! گذاشت پای سلیقه ولی خب همش که سلیقه نبود اون موقع . نیازی ندیدم بهش توضیح بدم اما به خودم گفتم . من موزیک ایرانی (به غیر از استثناهایی )اصلا گوش نمیدادم اما نیاز داشتم به زبون فارسی حرف بزنم یعنی دهنم تکون بخوره و من یک کلمه ای چیزی بگم توی  اون دوران و این هم نیاز من رو برطرف میکرد نیاز داشتم حرف بزنم نه به ترکی نه انگلیسی یا فرانسوی ... حالااین قضیه برای چهارسال پیش تا سال گذشته است همین الان که دارم مرور میکنم وقایع این مدت رو میبینم  من این همه مدت میخواستم فقط یک حرفی زده باشم در صورتیه که با اون اوضاع هم  از حالا بیشتر حرف میزدم .حالایی که من یک کلمه هم به زور از ذهنم و مغزم به سمت فک و دهانم برده میشه . دردناکه این . مثل اینکه بنایی که من سعی میکردم حفظش کنم داره فرو میریزه با اینکه اصلا دردی نداره .چند وقت پیش دوستی بهم گفت که اینا شوخی های موسیقی اند برای موقع هایی که نمیتونی زیادی چیزی رو هضم کنیم ! درست هم میگه .خیلی دلم میخواست انقدر آسون بود که تعمیمش میدادم به این که  وقتی حوصله  نداری زندگی کنی یه سری اوقاتی باشند که راحت تر بجویشون ... اسون تر قورت بدی ...

پ.ن : عنوان پست هم از یکی از آهنگ های هادی پاکزاد ِ!

دلم چیز های معمولی را میخواد

دره های باز همیشه با صدای انعکاس فریادی از خواب بیدار میشند و صورت ات به پوزه ی یک گرگ تشبیه میکنند . همینطور ناشناس بودن به تو معنی میده و به من .

پ.ن: خاص نباشید ، مخصوص ها همیشه در منوی ویژه جای میگیرند و منوهای ویژه همیشه پنهان هستند برای معمولی ها !

۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

تخته سیاه خیلی سیاه نبود . برای همین هر وقت که مینوشتیم چیزی خیلی معلوم نبود چی نوشتیم !
حتی گاهی اصلا اون چیزی نبود که ما نوشتیم . انگار که نقطه های ما روی تخته ها وول میخوردند و راه به راه خودشون رو در یک مسیر منتهی به دیوار مرزی شمال اتاق حبس میکردند.
گاهی اونقدر روشن میشد که من میترسیدم که آب بشن و توی سوراخ وسط تخته که جای آخرین گلوله بود روونه بشند .
تخته همیشه سیاه نبود ، همیشه هم سفید نبود . این تخته گاهی رنگ به رنگ میشد . به خودش خاکستری ، آبی، سبز، قهوه ای ، قرمز دیده بود . آدمای روی تخته خسته بودند ، دلگیر بودند . اصلا معلوم نبود که معتقد بودند یا فقط عقیده ها با عقده هاشون توی بازی این تخته ی زیرک عوض میشد؟!
حرفها میرفتند و میومدند ... شده بودندیک قشون ... کلمه ها، دنیاهای جمله ها رو ساختند به اندازه ی تمام دنیای نامحدودی که نمیشد شناخت به نیروی خودشون ایمان داشتند . اما اونها هم اشتباه کردند،  وقتی زبر شد زیر ، تاب شد قاب ، نور شد بور ... آره اونها کلمه های اشتباهی ساختند کلمه هایی ساختند که معنی های دنیاشون رو عوض میکردند . کلمه های معصوم ... اونها اشتباه کردند که کلمه هایی ساختند مثل گرگ که هر کاریش هم کنی گرگ ِ ، مثل شیر که بی معنی و بامعنی برای دو مفهوم متفاوت به وجود امدند ، مثل پ یا ژ که توی این دنیا برای اون ادمها اضافی می اومد گاهی....
اره این تخته با همه ی اون حرفا و دنیاهاش همیشه همینطوری بوده . از همون موقع که رنگارنگ بودن بیشتر به مذاقش خوش اومد . این تخته سیاه نبود ، شاید اصلا سیاهی نبود همش زاده ی چهار تا حرف بود ... این تخته مجرم نبود محرم بود ... برای همین مقدس شد واسه ی اون ادما ، اما تو مواظب باش کوچک من،  هیچ حرفی رو بیمهابا روی این تخته ننویسی ... ننویسی .

۱۳۹۲ خرداد ۱۱, شنبه

من قبلا یک کولی بودم اما الان کی میتونم باشم؟!

همون زمان بود که افکارم هم مثل مورچه بودند از بس که زیاد بودند . برای خودشون میچرخیدند همه جا و پیش همه ، فقط انگار کنار من نبودند .
بعدها انگاری که من نبودم، یک جور مقیاس برای اندازه گیری لباس ها شدم . و همه اشون پشت رو بودند حتی همه ی اون افکار قسمت اول
کم کم به مسیری کشیده شدم که میشه بهش گفت مسیر پاراچرت ! علاقه ی زیادی به دیوانگی ان هم از نوع فرط جسمانی ...
بعد حتما ترور شخصیت شدم ... یادم نیست . البته میگم حتما چون فکر میکنم که اینطور بوده که مغزم عملکرد یک آبکش رو هم داشته
بعد از این ها هم به یک دلقک ، قاب عکسی پر از جزییات ، به خدای دار زده شده ، سایه و حتی یک جاده و نردبان ، دو جفت تاس ، یک کاسه ی سر ( شاید برای سوپ؟! ) ، قصه ی شب و امضا ، یک چاه و گودال ( البته تمیز) و شاید طناب هم بوده باشم . و .... و ... و ...
اما حالا !
حالا من فقط یک مشت خاکسترم
یک مشت خاکستر
خاکستر
انچنان که فکر نمیکنی ممکنه زمانی از گذشته امده باشد .